"از دست دیده فریاد"
پسری رفت پیش پدرش
به پدرش گفت:من عاشق شدم
پدرش بهش خندید اوگفت:
هنوز گرسنگی نکشیدی
که عاشقی از سرت بپره
پسرهم به حرف بی ربط پدرش خندید
بالاخره پسرحرف دلشا به کرسی نشوند
بعد از گذشت زمانی به عشقش رسید
با هم ازدواج کردن
یه ماهیم مهمونه سفره پدرش بود
بعد از یک هفته ای که افتاد تو خرج زندگی
خشمگین وعصبانی رفت پیش پدرش
به پدرش گفت:
چرا زودتر منا از خواب قشنگم بیدار نکردی
پدرش خندشا باز تکرار کرد وگفت:
مگه با چشمم میشه شنید.
اصل حرفم اینه:
میگن وقتی کسی عاشق میشه
گوشاش کر میشه . عقلش از کار میفته
وفقط چشماشه که خوب میبینه اونم فقط عشقشا
پس چرا اونایی که به عشقشون میرسن
چشماشون دیگه نمیبینه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نرسیدن قشنگتر نیست ؟؟