ساحلی بـــــــــرای آرامشمــــان پیدا نمـــــــیشه
وهر روز که در این دریای هزار رنگ رها میشویم
صــــــــــــــدها فانــــــــــــــوس با نورهای قشنگشان
ما را به سمــــــــت ساحــــــــــلی میـــــــــــــکشند
فانوس ها ما را به سمت ساحلـــــــــی آرام میکشند
ولـــــــــــی وقتی به کنار ساحل و فانوس میرسی
میبینی که اگر روزی دریا آرام بود
و تو هم آرام میگرفتی در ساحل ازآرامش خبری نیست
وقتی درساحل کنار فانوسی هستی
دیگر نور فانوس واست کم میشه و قشنگ نیست
ووقتی از فانوسی خسته میشی
موجهایی که به ساحل میزنند بهانه خوبی هستن
برای پاره کردن ریسمان فرسوده ای که بستی
و وقتی از فانوس دور میشی میبینی که
چه نور زیبایی داشته و تو این نور را در کنار فانوس درک نمیکردی
ای کاش میشد بعد از رسیدن هر قایقی به ساحل و کنار فانوسی
اون فانوس را خاموش کنی تا دیگر همیشه فانوس اون ساحل مال خودت باشه
وچقدرزیباست درساحلی کنار فانوسی بمونی
که تو را محکم به ساحل بسته باشه
وفقط نورش را به تو بده