خیانت ...
همیشه در فکر رفتنت سرگشته ودیوانه بودم
همی از رفتنت شرمنده و شرمسار بودم
زخود بیزار وحیران بودم
که شاید باعث این کار من بودم
زخود بارها تکرار کردم
لحظه های با تو بودن را
همه خاطراتم را یک به یک گشتم
ولی هرگز زخود چیزی ندیدیم
روزی در خاطراتم به یاد آوردم گفته هایت
میگفتی :خسته ام از زندگی و لحظه های تکرار
حال فهمیدم که تکرارزندگیت من بودم
ببخشی نازنینم که ندونستم و آزردم تو را
ندونستم که دستات توی دستای من و
نگاهت به نگاهی نگران و دلت با دیگرانست.
ای که ازیار نشان می طلبی یار کجاست
همه یارند ولی یار وفادار کجاست.